Page 340 - تاریخ، فرهنگ و هنر استان کهکیلویه و بویراحمد
P. 340

‫تاریخ‪،‬فرهنگوهنراستانکهگیلویهوبویراحمد‬

‫دارد و اما فاریابش زیاده بر بخس است و از میوه‏ها انگور بسیار خوب دارد و‬

‫هلو و انجیر و هندوانة خوبی به‌عمل می‏آید و در مواضعش غله و برنج به‌وفور‬

‫حاصل آید‪ .‬هوایش یابس و سالم است‪ .‬یكی از مواضعش‪ ،‬خاكی سربیشه است‬

‫كه در آنجا نارنج و مركب كه به اصطلاح آنجا «دبه» گویند به‌عمل می‏آید و‬

‫چشم ‏هسار به‌وفور دارد مشحون به چمن و سبزه بسیار و مواضع نزه و دلكش»‬

                                       ‫(حسین ‌یمنشی‪.)32 :1385 ،‬‬

‫شاپور بن اردشیر‪ ،‬پادشاه مؤید امجد بود‪ .‬به‌وفور عدالت و فرط شجاعت آراسته‪ .‬رای‬

‫رزین و خرد متین داشت‪ .‬در بدایت حال مدینه‪ ،‬حضر و شهر نصیبین بگرفت‪ .‬چون از سفر‬

‫مراجعت فرمود به موضع بلادشاپور كه الیوم بین‌الجمهور به دهدشت‏ مشهور است‪ ،‬رسید‪ .‬قضا‬
‫را فصلی بود كه باد بهاری ندا ‏ی « َكْی َف ُی ْح ِی اأْْ َل ْر َض بَْع َد َم ْوتِها» به مسامع خفتگان مطموره‬
‫خاك م ‏یرسانید‪ .‬ساحتی دید از جوش ریاحین الوان و اشتباك و امتزاج سنبل و ضیمران مواج‬

‫و هوای جنت آسایش و مورث مسرت و ابتهاج‪[ .‬لا] له و خیری در هر گوشه‪ ،‬هزار چراغ‬

‫افروخته و دل عنادل و بلابل بر آتش گل سپندوار سوخته‪.‬‬

‫زمین فرشی از دیبه خسروانی‏‬             ‫هوا كارگاهی بد از خ ّز ادك ‏ن	‬

‫شاپور را قابلیت آن مكان خوش افتاده‪ ،‬فرمود تا سراپردة عظمت كشیده در آنجا‪ ،‬قبة بارگاه‬

‫به قمة ماه برافراشتند‪ .‬مقارن‪ ،‬حال پیری نژند به نظر شاه ارجمند آمد كه در آن صحرا م ‏یرفت‪.‬‬

‫وی را طلب داشته گفت م ‏یخواهم در این مكان شهری بسازم‪ .‬پیر گفت وقتی شهر ساخته شود كه‬

‫من دبیری بیاموزم‪ .‬شاپور‪ ،‬موبد موبدان را بخواند و گفت این پیر را م ‏یباید در عرض ی ‌ک سال‬

‫خوانندگی و نوشتن آموخته‪ ،‬نزد من آری‪ .‬آ ‏نگاه فرمود تا فرامین به حكام بلاد قریبه در قلم آوردند‬

‫كه بنایان چاب ‌ک دست و معماران مؤسس مهندس با چندین مرد كار‪ ،‬روانه نمایند و مسرعان جاده‬

‫به هر طرف ارسال گردانید و بعد از حضور ایشان طرح چهار شهر در كو‏هگیلویه و خوزستان افكند‬

‫(یكی دهدشت‪ ،‬دوم ارجان‪ ،‬سوم زیدان‪ ،‬چهارم ماه ‏یروان) (حسین ‌یمنشی‪.)99 :1385 ،‬‬

‫بعد از اندك زمانی استادان بنا‪ ،‬شهرها را در كمال خوبی به اتمام رسانیدند و موبد موبدان‬

  ‫نیز پیر را به حلیه خواندن و نوشتن مزین ساخته به حضور شاه آورد‪ .‬شاپور گفت‪:‬‬
‫«ای پیر بی‏تدبیر «إِ َّن َأنْ َك َر اأْْ َل ْصوا ِت لَ َص ْو ُت الْ َح ِمی ِر»‪ ،‬اینك آنچه بالقوه [در]‬
‫مخیله تو نبود از مكمن ق ّوت به فعل آوردم و حكومت این شهر را به تو ارزانی‬

      ‫داشتم‪ .‬آن‏گاه امر فرمود تا مركب به اعزاز روانه شیراز گردید» (همان)‪.‬‬

                            ‫‪338‬‬
   335   336   337   338   339   340   341   342   343   344   345